پنج شنبه هفتم بهمن ماه
برگ ، از درخت خسته ميشه
پاييز همش بهونست
از صب همش به اين فكر ميكردم ما كه قرار گذاشتيم فقط تا امتحانا با هم بمونيم چرا يهو اون شب قرارمونا عوض كرديم؟چرا گفتيم تا وقتي كه يكيمون عروسي كنه باهم و براي هم بمونيم ؟
چرا ؟
نكنه من بدقولي كنيمو من زودتر بزنم زير قولم ؟
بقول مصطفي ديلاق كباب غاز ستاره ضعيف تو شبستان تيره و تارم درخشيد و يادم افتاد من از اون قول گرفتم اونكه از من قول نگرفت تازشم اون مرد نبايد بزنه زير قولش منكه مرد نيستم ...!
هف هش روزي بود كه خطمو اعتبار نزده بودم تو اين سوزو سرما زدم بيرون رفتم شارژبخرم يه يادي ازش بكنم اونكه از اين كارا بلد نبود ، لعنتي ، اسمس دليوري نميداد اونقد تك زدم تا كم آورد رفت
گفتم :چطوري گل پسر؟سوار تاكسي نشدي يه تك بزني بهم ؟
بازم مث هميشه با تلخي برخوردسردش دلمو درد آورد حتي مث قديما ديگه وقت اضافه اشم حسابم نكرد !
گفت: خوب نيستم منكه هول برداشتم شروع كردم به زنگ زدن ديدم مشغوله ،بوووووووووم بازم خورد تو حالم با خودم گفتم تو اين سرما خلي مگه ؛ ديوونه نو اومده به بازار تو هم شدي كهنه دل آزار ،زور چي ميزني ؟
18:37 : بهانه بايد باهات صحبت كنم به خودم گفتم زكي وقت گير آورده الان ميخواد بگه بيا تمومش كنيم وضو گرفته بودم عجله داشتم بدون درنگ گفتم :خوب بدون مقدمه اصل مطلبو بگو
18:39: اصل مطلب لينه كه بيا قبل از اينكه مرتكب اشتباه ديگه اي بشيم اين رابطه رو تموم كنيم
18:40 good luck and bedrod
42:18 : i've never forget my dear
مثل مرغ سر كنده شدم اشك جلو چشمامو گرفته بود دويدم تو اتاقم ، فقط خدا و حرف زدن با اون ميتونست آرومم كنه تكبير كه گفتم اشكام سرازير شد - به انعمت عليهم كه رسيدم ديگه تو پاهام روح نبود- خون به مغزم نميرسيد - فقط اين زبونم بود كه كار ميكرد و پشت سر هم ميگفت من انعمت ؟ الهي من انعمت؟ هر كار ميكردم صدام بند بياد فايده اي نداشت - يهو چشمامو كه باز كردم ديدم همه دارن دادو بيداد ميكنن تو اون هاگير واگير با اون چشماي ابري فقط دستاي لرزون ولباي كبود مامانمو ميديدم ، اشكي كه تو چشماي داداش بزرگه بود داشت ميكشتم اونموقع بود كه ياد حماقتم افتادم اونموقع بود كه تازه فهميدم عشق و دوست داشتن چه معني داره ؟! تو اين 54 روز اين دومين باري بود كه بخاطرش تا سر حد مرگ ميرسيدم و اين سرم بود كه واسطه و ناجي واسه ادامه اين زندگي لعنتي ميشد تو درمانگاه با وقاحت تمام تو چشماي داداشم زل زدمو برا اينكه از نگراني درش بيارم گفتم يه درس پيشنيازو افتادم كه 9 واحد عقب مي اندازدم ،بخاطر اين يه سال عقب موندن دارم ميميرم مث هميشه داداشم سعي كرد تو بدترين شرايط خنده رو لبهام بياره صداشو انداخت ته گلوشو گفت : آبجي جونم تا منو داري غمت نباشه خودم كاري ميكنم با يه مدرك فوق ديپلم بت بگن بسلامت برو ور دل ننه جونت !!!
ولي من فقط از افكار مواجم اين ميگذشت كه چرا ديشب پرسيد امتحاناتت تمام شد ؟
تنها حرف صادقانه اي كه وحيد بمن زد اين بود كه اون شب ميگفت : دست خودمان نيست كه روي حرفمان نمي مانيم مابر زميني ايستاده ايم كه هر روز خودش را دور ميزند ÷س چرا با این وجود اون شب بهم قول داد؟
اينكه بهانه اش براي جدا شدن از درخت پر مرام پگاه سخت بودن تحمل دوريش بود. بهانه اش براي جدا يي از من درست نشدن يه دردسر تازه بود
اينكه ........
الان كه دارم اين پستو مينويسم روكش كيبورد لغزنده شده بخاطر اشكاي من كه روش نشسته ، الان غرورم داره ميتركه از نفرتي كه نسبت بمن داره واقعا اون همه اقتدارم تو داشتن غرور چي شد ؟ خدايامن تو و آخرت و ايمانمو با كسي عوض كردم كه لياقتشو نداشت ، با كسي كه الان حتي غباري از خاطرات و جول وپلاس من تو ذهنش نمونده و الان داره خواب دیشبش که با یه دختر بوده و حس میکرده اون دختر خیلی بهش نزدیک بوده رو واسه یکی دیگه تعریف میکنه.........
خدا جونم منو ببخش ميدونم كه عاشق هميشه تنهاست .....
:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0