هبوط به زمین سنگی
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

.................................؟؟؟!

تقويم روزهايم شكسته و گم است

بي تو چه فرق ميكند امروز چندم است ....

امروز امتحان راهسازي داشتم از بين دوستام اولين نفري بود كه بهم تبريك گفت دوست داشتم ببينمش وببوسمش بخاطر اين همه مهربوني اما ته تهش اين نيمچه عقل راضي نميشدآخه منكه دوسش داشتم اونم ميگفت :طبيعت مرداست كه وقتي محبتو تو تنهايي ميبينن نميتونن خودشونا كنترل كنن

بقول خودش اين ازون چيزايي بود كه كاريش نميشد كرد جز تحمل

امتحانو كه گند زدم آخه شب قبلش بازم فكراي هميشگي كه احساس ميكردم پيشمه سراغم اومد هرچي ميزدم تو سر خودمو كتاب فايده نداش كه نداش ساعت چهار خوابيدم يه رب مونده به شيشم طبق عادت هميشگي بيدار شدم.بعد امتحان يه اس دادم گفتم ميتونم بيام پيشت ته دلم از خدام بود با جثارت هميشگيش بگه نه نياولي امان از دس اين دل وامونده اينقد   شيطوني كرد تا بالاخره اونم فهميد آخه ميگن دل به دل قووم داره گفت :من ميام تو هم بيا

اين بار مث هميشه نبود كه ندونم با سر برم يا با پا ، يه خورده فس فس كردم تو رفتن زنگ زد بهم گفت كجايي؟گفتم : تو راهم –مث آدماي اسباني گفت : خسه نباشي مگه من وقتم اضافست

زد به سرم نرم ولي باز اين دل جامونده نذاشت ، رفتم اونجا طبق معمول سرش تو لب تاپش بود هراز گاهي از ناي مبببارك يه چيزايي ميگفت

شاعر ميگه تو خوبي برو من با همسفر بعدي ميرم

دخترا ميان واسم پشت چشم نازك ميكنن

هرچي ميگفت واسم مهم نبودوگوش نميدادم فقط داشتم تو ذهن خودم خاطرات خشنناك وقشنگ اون دفعه رو مرور ميكردم فقط يه پوسخند ميزدم كه مثلا حواسم به توء

چرا بمن ميگي دوستت دارم؟تا حالا از من اين جمله رو شنيدي؟

يهو دنيا آوار شد روسرم بخودم اومدم ميخواسم بزنم بيرون اما نتونستم حتي نتونستم بش بگم فهميدم كه دروغگو ،فهميدم اون هيچ كسي رو بخاطر خود اون شخص دوست نداشته ونداره اون فقط به خاطر خودش به دروغ به آدما ميگه دوست دارم

اون بار اولي كه دستام تو دستش بود ، قلبش ميلرزيد بهم گفت ميشه يه نه دو نه سه كلمه بهت بگم

منم سرتاپا گوش شدم براي شنيدن حرفش

داشت صداش ميلرزيد كه گفت : بهانه دوست دارم منم بهت علاقه مند شدم

ولي امروز.............

ما نميتونيم دنيارو عوض كنيم برا همين بايد خودمونا باهاش وفق بديم ، چون من بلد نيستم سقفشو مقتلگاهش كنم –چون بلد نيستم مجبورش كنم به دوست داشتن – چون بلد نيستم با گريه كردن خالي دوريشو به خودم عادت بدم وبا يه وبلاگ حرفامو بش ديكته كنم– مجبورم تنهايي دوسش داشته باشم-تو تنهايي بش فكر كنم-با خيالش وخاطرات خوش فراموش ناشدنيش زنده بمونم ،زنده بمونمو زندگي كنم چون بت زندگيه منه -چون اونم تا الان با خاطرات خوش فراموش نشدني بت زندگيشه كه سر پا مونده........





:: بازدید از این مطلب : 270
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: