سوز دل
چه سوزها که بر نیامد
ازدل این خاک
وچه رنجها که نکشیدند مردمان آن.
اه ،ای سرزمین مقدس،
تو خود شاهدی بر هجران عزیزانت در این دشت.
ومیدانم که غم باری
اما ! سکوتت معنایی دگر دارد.
ومیدانم ، آلام بیکران مردمانت
ترا از آب وعلف تهی ساخته
وکس نمیداند .
جز تو ودرد هایت.
من نیز چون توام
قامتم سوخت.
و کس ندانست،
پیر گشتم از درد دیگران
باز...
کس ندید آتش درونم را
ونیافتم دراین وادی
کلوخی ،که تکیه زنم برآن
برای قامت خمیده ام
وبچینم عرقهای
سردم را
وباز بیشتر تا خوردم
و...
میخورم تا ابد.
شاید به کمان قامت من بنگرند و
آگاه شوند
که چسبیدن به دنیا،
همچون ....
:: بازدید از این مطلب : 298
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0