نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
اومده توي اتاق و ميگه

اول مامانو صدا ميكنه توي اتاقش

جالب اينه كه مامان هم زود ميره پيشش

ولي وقتي من با مامان كار دارم بايد دنبال سرش راه بيفتم تا دو كلمه حرف با هزار جور منتي كه به سرم مي ذاره بزنم

صداي حرف زدنشون بلنده بلنده

بابا از جاش بلن ميشه مي خوادبره پيششون

تا يك قدمي اتاق ميرسه در اتاق بسته ميشه

دلم واسه بابا ميسوزه

دوست دارم صداش كنم بياد پيش خودم

اما مي دونم محلم مي ذاره صدامو توي گلوم نگه مي دارم

بابا هم بر مي گرده سر جاش مثل آدمهاي منتظر ميشينه

صداي حرف زدنشون رو ب وضوح مي شنوم با وجوديكه حتي گوشمو تيز نكردم واسه شنيدن گفته هاشون

از لباسي كه من واسش پسنديدم خوشش نيامده

به مامان ميگه

و .......

از اتاق خارج ميشه مياد طرف من

نگاهي بهش نمي كنم

مي پرسه اون لباس ديگه كه از اول خودش خواسته قشنگه؟

حالم از ديدن اون لباس روي تنش به هم مي خورد

اماميگم

تو ميخواي بپوشي

ميگه: قشنگه يا نه

مي دونم اين واسه اينه كه وقتي قشنگ نميشه تاييد از من گرفته باشه كه من نتونم بگم خوب نبود

و اگر بقيه هم چيزي گفتند(حرف بقيه رو توي هوا قبول ميكنه)

به من بگه تو گفتي قشنگه و گناهشو تقصير من بندازه

بازميپرسه بگو فقط يه كلمه قشنگه يا نه

بايد بگم قشنگه تا بره پي كارش

وگرنه صد ور صقري كبري ميچينه و ديگه نظر منو نمي پرسه

سرم رو تكون مي دم

و اون ميره

ازش لجم ميگيره

ولي حرفي نمي زنم


پ.ن:

كاش قلب خانه هامان گرم بود

دل كمي كاشانه هامان تنگ بود

 





:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: