نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

تو که هستی تو چه هستی

 

 

که من اینگونه بی تو بی تابم

شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم

تو چه هستی که من از موج نسیم تو

بسان قایق سر گشته به روی گردابم 

تو در کدام سحر بر روی کدام اسب سفید

تو را کدام خدا

تو از کدام جهان

تو را کدام کرانه

تو در کدام صدف

تو در کدام چمن

همراه کدام نسیم

من از کجا سرراه تو آمدم

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه

مدام بیش نگاهی مدام بیش نگاه

کدام نشانه دویده ازتو در من

که دره های وجودم تو را که می بینند

به رقص می آیند سرود می خوانند

 

چه آرزوی محالیست زیستن با تو

مرا همین یک سخن بگذارند با تو

به من بگو مرا از دهان شیر بگیر

به من بگو برو در دهان شیر بمیر

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه صبر مخواه

که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است

تو آرزوی بلندی ودست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خستست

همه وجود تو مهر است وجان من محروم

چراغ راه تو سبز است

                  و                

 راه من بسته است





:: بازدید از این مطلب : 365
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: