((قطره قطره جمع گردد...))
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
 

مردی سراغ گردو  فروشی رفت و گفت:((میشه همه ی گردوهاتو رایگان به من بدی؟!))

گردو فروش با تعجب به اون نگاه کرد و هیچی نگفت.2باره پرسید:((میشه یه کیلو گردو مجانی به من بدی؟))

و باز با سکوت مواجه شد.

__((پس خواهش میگنم دست کم یه گردو مجانی بهم بده))و اینقدر اصرار کرد تا بالاخره گردو رو گرفت.

__((یه دونه که ارزش نداره.یه دونه دیگه هم بده))و با اصرار یه گردو دیگه هم گرفت.

 وخواست گردو سوم رو بگیره  که گردو فروش عصبانی شد

و گفت: ((زرنگی؟!این طوری میخوای تمام گردو های منو ازم بگیری؟

مشتری سمج گفت((راستش میخواستم درسی بهت بدم.عمر و زندگی ماهم اینطوریه

 اگه به تو بگم همه ی  عمرت رو به من بفروش به هیچ قیمتی قبول نمی کنی.

ولی روزهای زندگیت رو بی توجه یکی یکی از دست میدی تا به خودت بیای همه ی عمرت از دست رفته.))





:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: