نقاش من به تابلوی خود سری بکش
امشب مرا به منظره ی دیگری بکش
آری غروب فکر بدی نیست پس مرا
در یک فضای مبهم خاکستری بکش
بگذار تا به لرزه بیفتد خطی سیاه
چشم انتظار و دل نگران پیکری بکش
بر روی بوم دور تر از من قدم زنان
ساعت حدود هفت که شد دختری بکش
وقتی عبور می کند از پیش چشمهام
تو لا به لای رهگذاران یک پری بکش
از من نپرس شکل پری را عزیز من
تصویر خویش را که خودت از بری بکش
این رنگ و این قلم تو خودت را برای من
آنطور که دل همه را می بری بکش
حالا که جای چشم تو دریا کشیده ای
غرقم نکن به جای مژه بندری بکش
من فکر می کنم که تو هم عاشقم شدی
یک منظره از این همه خوش باوری بکش
باید تو را صدا کنم اما بدون گل؟
در دستهام شاخه ی نیلوفری بکش
آن کیست با تو می رود او... من که نیستم؟
این لحظه را کنار کس دیگری بکش
من داد می زنم که کجا می روی بمان
بنشین برای تابلوات آخری بکش
و سالهاست بی تو نشستم در این غروب
نقاش من به تابلوی خود سری بکش
مهدی مردانی
:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0