نمی شود به ازدواج فکر نکرد !
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

هر روز که میگذرد

بیشتر از خود متنفر میشوم

قدرت بیانش را ندارم

مغزم اجازه نمیدهد

ملاجم سووت میکشد

کودن می شوم

در اداره ی مغزم هم

لنگ میمانم

از نقش خودم

درجا زدنم

عقب افتادنم

و هویتم

بدم می آید

هر روز که میگذرد

بیشتر از خود متنفر میشوم

علتش را

نمیدانم

من

معلولی هستم

در حالِ سرچ کردنِ علت

شاید هم

علتش تو باشی

همان علتی که

هر چه میگردمت

بازهم

گُمت میکنم

در هیاهوی افکارم

آخر می فهمم

تو ذهنم را مشغول نکرده ای

فقط سینه ام از تو خالی بود

که دیگر نیست

تو

خط ثابت قلبم هستی

بهمین دلیل است

هرکس می آید

پشت خط انتظار می ماند

بوق بوق اشغالِ خط دلِ من

و تو را گوش میکند

همان دخترک مغروری که آینه ام را شکست

همه میدانند

من فقط یک نفر را میخواهم

تورا !

بهمین دلیل

هزینه ی مکالمات دلم را نقداً می پردازم

حال که سوارم شده ای بتاز

مهریه ات را بگو

نقد می دهم

قابلت را هم ندارد !

بالاخره پالون خریت را باید تن کرد

یا به سایزت میخورد یا نمیخورد و در می آوری ! 





:: بازدید از این مطلب : 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: