نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
افتخارات تیم هابه همراه کاکا

سائوپائولو..... { SAUOPAUOLOO }

1.قهرمان کوپادوژوونیل{2000}

2.نایب قهرمان کوپا دوس کامپئوس{2001}



:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی


شايد تنها عده كمي از طرفداران بايرن مونيخ و منچستر يونايتد هستند كه با تصميم فيفا مبني بر اعطاي لقب «بزرگ‌ترين باشگاه تاريخ فوتبال» به رئال مخالف باشند. از شكست تلخ سه بر يك در مقابل بارسلونا در نخستين فصل ليگ اسپانيا دوران افسانه‌اي تيم آنها در دهه‌هاي 50 و 60 نيم‌قرن طول كشيد



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی


نام : ریکاردو ایزاکسون داس سانتوز لیته ملقب به کاکا                                                      میزان تحصیلات: دیپلم
سن: 25-  1982/4/22  در برازیلیای برزیل



:: بازدید از این مطلب : 147
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

به گزارش خبرگزاری ابنا در پی سفر «ریکاردو کاکا» فوتبالیست مشهور برزیلی به کشور کویت و دریافت تعدادی کتب اسلامی، شایعاتی در سایت‏ها و وبلاگ‏های عربی مبنی بر اسلام آوردن او منتشر شد که حقیقت ندارد.



:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی



:: بازدید از این مطلب : 184
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
morteza29

:: بازدید از این مطلب : 231
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

در روزهای اخیر شایعات زیادی پیرامون کاکا و احتمال بازگشتش به شهر میلان مطرح شده است . هم بحث بازگشتش به تیم سابقش آث میلان مطرح است و هم بحث پیوستنش به اینتر ، رقیب دیرینه روسونری ها .



:: بازدید از این مطلب : 392
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خویش خوابانیدی. شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد.

 گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟

 گفت: ای پدر! فردا روزِ پنج شنبه است و مرا متعلّما (درس های) یک هفته پیشِ استاد عرضه می باید که از بیم در خواب نمی روم مبادا که درمانم.

 آن دوریش صاحب حال بود. این سخن بشنید نعره ای زد و بی هوش شد.

 چون با خود آمد گفت: واویلا، وا حَسْرَتا؛ کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم عرض باید کرد شب در خواب نمی رود پس مرا که اعمالِ هفتاد ساله پیش عرشِ خدا در روز مظالم (قیامت) بر خدایِ عالم الاَسرار عرض باید کرد حال چگونه باشد؟ 



:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

کلاس اول خواندیم آن مرد در باران آمد...

             

 اکنون می فهمم تا آن مرد نیاید باران نمی آید

                                                        

                                             به امید ظهورش...

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 



:: بازدید از این مطلب : 184
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد

پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی

آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزرائیل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم...



:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی


آقا نگاهت جای آهوهاست می دانم
دستان پاكت مثل من تنهاست می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست می دانم
برگشتنت در قلبهای مرده ی مردم
همرنگ طوفانی ترین دریاست می دانم
آقا اگر تو بر نمی گردی دلیل آن
در چشمهای پرگناه ماست می دانم

جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت
مانند رد باد بر شنهاست می دانم
در باور كوتاه این مردم نمی گنجی
وقتی بیایی اول دعواست می دانم
ای كاش برگردی كه بعد از این همه دوری
یكباره حس بودنت زیباست می دانم
كی باز می گردی ؟ برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه! فردا
از آتشی كه در دلم بر پاست می دانم



مهدى ام من كه مرا گرمى بازارى نيست***بهتر از يوسفم وهيچ خريدارى نيست***همه گويند كه در حسرت ديدار توام***ليك در گفته اين طايفه كردارى نيست...



:: بازدید از این مطلب : 213
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی


 در بنى اسرائیل عابدى بود به او گفتند: در فلان مکان درختى است که قومى آن را مى پرستند.

  خشمناک شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند.

 ابلیس به صورت پیر مردى در راه وى آمد و گفت: کجا مى روى؟

عابد گفت: مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع کنم، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند.

 ابلیس گفت: دست بدار تا سخنى باز گویم.

  گفت: بگو، گفت: خداى را رسولانى است اگر قطع این درخت لازم بود خداى آنان را مى فرستاد.

  عابد گفت: ناچار باید این کار انجام دهم.

ابلیس گفت: نگذارم و با وى گلاویز شد، عابد وى را بر زمین زد.

 ابلیس ‍ گفت: مرا رها کن تا سخن دیگرى برایت گویم، و آن این است که تو مردى مستمند هستى

  اگر ترا مالى باشد که بکارگیرى و بر عابدان انفاق کنى بهتر از قطع آن درخت است.

دست از این درخت بردار تا هر روز دو دینار در زیر بالش تو گذارم.

عابد گفت: راست مى گویى، یک دینار صدقه مى دهم و یک دینار بکار برم

  بهتر از این است که قطع درخت کنم؛ مرا به این کار امر نکرده اند و من پیامبر نیستم

  که غم بیهوده خورم، و دست از شیطان برداشت.

دو روز در زیر بستر خود دو دینار دید و خرج مى نمود،

 ولى روز سوم چیزى ندید و ناراحت شد و تبر برگرفت که قطع درخت کند.

شیطان در راهش آمد و گفت: به کجا مى روى؟

  گفت: مى روم قطع درخت کنم، گفت: هرگز نتوانى و با عابد گلاویز شد و عابد را روى زمین انداخت و گفت: بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا کنم.

گفت : مرا رها کن تا بروم؛ لکن بگو چرا آن دفعه من نیرومندتر بودم؟

ابلیس گفت : تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو کرد و این بار براى خود و دینار خشمگین شدى ، و من بر تو مسلط شدم...


بیاندیش!

چرا وقتی می شه واسه کاری نیت خدایی داشته باشیم با نیت غیر خدایی خرابش کنیم؟و اگه نمیشه نیت خدایی داشته باشیم چه ضرورتی داره که حتما اون کار انجام بدیم؟؟؟؟



:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی



خدا گوید تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
بدان آغوش من باز است
شروع کن یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من



:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی


در اسلام برای مردانی که در آخرالزمان دچار آسیب شده اند، نشانه‌هایی ذکر شده است. معمولا اسلام توقعش از مرد این است که حس غیرت دینی و مهابت الهی داشته باشد روایات حاکی از این است که در سیمای مبارک خود امام زمان(عج) هم مهابت الهی وجود دارد. یعنی در چهره مبارک ایشان در عین ملاحت و شیرینی، نوعی مهابت و ترس الهی هم وجود دارد. اما در آخرالزمان بنابر آنچه از روایات به دست می‎آید، اگر شما در بین بیست مرد کمتر یا بیشتر، چهره‎هایی را مورد ارزیابی و شناسایی قرار دهید، نمی‎توانید کسی را پیدا کنید که در چهره‎اش هیبت و مهابت الهی و اثار ترس از خداوند وجود داشته باشد. اهل معصیت خیلی راحت در برابرشان مرتکب معصیت می‎شوند و آن ها هم هیچ عکس‎العملی از خود نشان نمی‎دهند.

روایت دوم درباره نشانه‎ها و خصلت‎های منفی مردان آخرالزمان می‎فرماید(( یطیع الرجل زوجته و یعصی والدیه)) مردان دوره آخرالزمان از اطاعت و احترام والدین دوری می‎کنند، در عین حال یک گرایش و اطاعت و پیروی صد در صد از همسران خود در رفتارشان دیده می‏شود.

باز روایت دیگر می‎فرماید:(( یکون الرّجل همّه بطنه و قبلته زوجته و دینه دراهمه)): مردانی وجود دارند که تمام همت و عزمشان برای پرکردن شکم‎هایشان است و اصلا به فکر معیشت دیگران نیستند. همسرانشان قبله آن‎ها می‎باشند(( قبلته زوجته)) گویا این زن‎ها خدای مردان خود شده‎اند و برای آنها اطاعت از همسر، اطاعت از خدا به حساب می‎آید؛ و دین آن‎ها هم پولشان می‏گردد. یعنی برای آن‎ها مقدس‎ترین و مهم‎ترین مسئله پول و ثروت است.

روایت دیگری از این حکایت می‎کند که مردان از مرد بودن خودشان خسته می‎شوند: (( لعن الله المخنّثین من الرجال)). تعبیر روایت این است که این‎ها از صفات مردانه‎ی خود خسته شده و سعی می‎کنند که گرایش‎ها، تمایلات و حالت‎های زنانه را در خودشان نمایان کنند. این گرایش‎ها ممکن است در حرف زدن، آرایش و آراستگی، طرز پوشش و یا تفکر باشد. در نقطه مقابل هم حتی روایتی داریم که(( و المترجَّلات من النّساء)) زنانی هم پیدا می‎شوند که این‎ها می خواهند خصوصیات مردان را درخودشان ایجاد کنند و مثل مردان شوند.

روایت دیگری می‎فرماید(( یتسمن الرجال للرجال و النساء للنساء)) و یا(( یا یتمشط الرجل کما یتمشط المرأة لزوجها)). اما یکی از آفت‎هایی که در دوره آخرالزمان برای مردان به وجود می‎آید این است که به جای آراستگی دست به آرایش می‎زنند. آراستگی با آرایش امر بسیار متفاوتی است. یا در روایت دیگر می‎فرماید که: بعضی مردها در دوره آخرالزمان خود را برای دیگران آرایش می‎کنند همانند نوعروسی که برای داماد آرایش می‎کند.

آفت خطرناک‎تر، این که در آخرالزمان(( یتنافس فی الرّجل یغارّ علیه من الرّجال)) یعنی در آخرالزمان باندهایی به وجود می‎آیند که طرفدار همجنس بازی هستند و در این راستا مردان، هوسرانی‎های خودشان را به یکدیگر اختصاص می‏دهند. روایت می‎فرماید که:(( یتنافس فی الرجل))؛ یعنی ممکن است با هم رقابت داشته باشند و بعد می‎فرماید(( یغار علیه من الرّجال))؛ یعنی ممکن است دو مرد بر سر مرد دیگری یا فرد دیگری، با هم غیرت و حسادت داشته باشند و هر یک رقیب دیگری برای رسیدن آن فرد باشد.

موعود نامه ص634
نشریه موعود، شماره 32،ص13.

و ظهور چقدر نزدیک است...



:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی


فرض کنید با سوزنی هر روز به چشم خود آسیب برسانید. بعضی روزها آهسته تر و بعضی روزها محکم تر. در بیشتر اوقات می دانید که آسیب می بینید ولی ادامه می دهید. چون عادت کرده اید به خوشی و درد و افسوس بعد از این ضربه ها. البته اوایل کار بسیار سخت و چندش آور به نظر می رسد، ولی بعدا عادت می کنید. عاقبت کار معلوم است. اگر یکدفعه کور نشوید به مرور زمان می شوید.
دیگر تصاویر زیبا نمی بینید، سعی می کنید با لمس کردن، بوئیدن، چشیدن و گوش کردن جبران مافات کنید. اما بعد از مدتها آزمون و خطا به این نتیجه می رسید که درک روی زیبا با چشم، به هیچ وجه، با چیز دیگری قابل جایگزین نیست. ولی چه حاصل چشم دیدن ندارید، حق دیدن ندارید. در جوانی پیر شدید و دیگر توان رفتن پیش طبیب را ندارید. طبیب ما عین درمان است. فقط کافی است حضرت او را دریابیم.
خواستن توانستن است؟

کاش وقتی چشمی داشتیم قدمی برمی داشتیم.

 

امـام صـادق (ع ) : اصـرار بـر گـنـاه بـه مـعـناى ايمن دانستن خود از عذاب خداست و كسى
جززيانكاران , خود را از مكر (عذاب و مهلت ) خداوند ايمن نداند.

ـ امام على (ع ) : بزرگترين گناه نزد خدا گناهى است كه مرتكبش بر آن اصرار ورزد.
در شـگفتم از كسى كه سختى انتقام خداوند را از خود مى داند و همچنان بر گناه خويش اصرار مى ورزد.



:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

مفاسدی كه در آستانه انقلاب حضرت مهدی (علیه السلام) فراگیر می شود، بسیار است.
امام صادق(علیه السلام) در روایتی، نوع مفاسدی كه در آخر الزمان رایج می شود وبعضی  از آن ها جنبه اجتماعی و سیاسی، و بعضی جنبه اخلاقی دارد را پیش بینی كرده است.
حضرت می فرمایند:


1.آنگاه كه دیدی حق مرده و اهل حق از میان رفتند.
2.ستم همه جا را فرا گرفته است.
3.قرآن فرسوده شده ، و بدعت هایی از روی هوا وهوس درمفاهیم آن آمده است.
4.دین بی محتوا شده، همانند ظرفی كه آن را واژگون می سازند.
5.اهل باطل بر اهل حق بزرگی می جویند.
6. آشكارا شراب بنوشند، و برای نو شیدن گرد هم آیند، كسانی كه از خدا نمی ترسند.
7.فسق آشكار گردیده و مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا می كنند.
8.شخص مومن ، سكوت اختیار كرده و سخنش را نمی پذیرند.
9.شخص فاسق دروغ می گوید، و كسی دروغ و افترایش را بر او باز نمی گرداند.
10.بچه كوچك، مرد بزرگ را خوار می شمارد.
11.پیوند خویشاوندی بریده می شود.
12.هر كه را به كار بد بستایند، خوشحال می گردد.
13.پسر بچه همان می كند كه زن می كند.
14.زنان با زنان تزویج می نمایند.

بقیه در ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 159
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی



1.وقتی آخرالزمان فرا می رسد مرگ نیکان امت مرا گلچین می کند چنانکه شما خرماهای خوب را از طبق انتخاب می کنید.
(نهج الفصاحه ، حدیث 189)


۲. فتنه هایی خواهد بود که در اثنای آن مرد به صبح مومن باشد و به شب کافر شود , مگر آنکه خدایش به علم زنده دارد.
(نهج الفصاحه ، حدیث 1734)


۳. زمانی به مردم رسد که راست گو را تکذیب کنند و دروغگو را تصدیق کنند و امین را خائن شمارند و خائن را مومن پندارند و مرد بی آنکه شهادت از او خواهند شهادت دهد و بی آنکه قسم از او خواهند قسم خورد و خوشبخترین مردم فرومایه پسر فرومایه باشد که به خدا و پیغمبرش ایمان ندارد. (نهج الفصاحه ، حدیث 2366)


۴.روزگاری به مردم بیاید که هر که خواهد دین خود را نگه دارد چنان باشد که آتش به دست گرفته باشد. (نهج الفصاحه ، حدیث 3205)



:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

 

 شتر سربازی روی ما هم نشست !

 

تا یه مدت نامعلومی نیستم  .

 

حال من بد نیست ، غم کم میخورم        کم که نه، هر روز کم کم میخورم

 

از این ناراحت نیستم که میخوام برم تو سختی و تحقیر و بشین پاشو و پامرغی و هزار کوفت و زهرمار دیگه ای که برای مرد شدن میگن پسر ها بهش نیاز دارن.

از این ناراحتم که چراها رو نمیدونم :

 

- چرا باید تو سرمون بزنم تا مرد شیم؟!

- چرا باید بهترین دوران جوونیم رو با بیگاری بگذرونم؟!

- چرا باید ۶ ماه علاف باشم تا جوابش بیاد و بعدش ۱۸ ماه دیگه علاف باشم؟!

- چرا باید موقعیت های کاری و زندگیم رو از دست بدم به این دلیل که شرکت ما سرباز نمیگیره ؟!

- چرا باید ۳ ماه تو خونه علاف باشم تا جوابش بیاد که کی برم خدمت و بعدش میگن ۳ ماه دیگه باید بری و کلا ۶ ماه از زندگیم رو هم از دست بدم؟

- چرا یه جوون باید "18 ماه" از عمر خود را در "زمانی" که برایش تعیین می شود، در "مکانی" که برایش تعیین می شود و به "کاری" که برایش تعیین می شود، بپردازد و تخطی از این اجبار هم محرومیت از بسیاری از حقوق اجتماعی را به دنبال دارد؟

- چرا باید هم ردیف ۱۰ کشور آفریقایی و عقب افتاده و جنگ زده ای باشیم که سربازی اجباری دارن ؟

- از همه مهمتر اینکه چرا تو این مملکت خراب شده ام ؟

 

من به ایرانی بودنم افتخار میکنم ولی از اینکه در این مملکتم ناراحتم .

مملکتی که همه چیز رو باید به زور قبول کنیم تا یاد بگیریم که هر چی اینجا بهمون گفتم قبول کنیم و اعتراضی نکنیم!

 

بگذریم ....

قراره ۲ ماه جونیم اینطوری هدر بره و اسمش هم خدمت به مملکته :

 

سربازی

 

سربازی

 

سربازی

 

آخرش هم به این مرحله برسم :

 

سربازی

 

بازم بگزریم ...

تا سلامی دیگر خداحافظ ...

 



:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
 

 

شعر زیبایی از علی حیات بخش ( زندگی تو از دست می رود )

 

 

علی حیات بخش

 

 

یک لحظه ... زندگی تو از دست می رود

 

وقتی کسی که هستی تو هست می رود

 

 

شاید که اندکی بنشیند کنار تو

 

اما کسی که بار ِ سفر بست می رود

 

 

آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش

 

چون طفلی از کنار تو با دست می رود

 

 

رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 208
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

 

سر خط خبر های یک سال دیگر !!!

 

عکس طنز تورم

 

- نانوایی های پایتخت با ارائه سند ملکی، نان تمام قسطی ارائه می دهند.


- مراجع عظام تقلید خوردن گوشت گربه را حلال دانسته و با ارائه احادیث معتبری بر فوائد خاص گوشت گربه تاکید کردند. البته این مراجع همچنان درباره خوردن گوشت انسان سکوت کرده اند.


- چمن های ورزشگاه آزادی دیروز در قابلمه قورمه سبزی تهرانی ها بود.


- آیت الله حائری که سال قبل طریقه وضو گرفتن با یک لیوان آب را آموزش داده بود، امروز در تلویزیون طریقه طهارت گرفتن با یک تف را به طور عملی آموزش خواهد داد.


- دو کامیون حامل مهاجران غیر قانونی ایرانی، در کشور افغانستان شناسایی شد و به کشور عودت داده شد.


- احمدی نژاد در مراسم کلنگ زنی صدمین سایت غنی سازی اورانیوم : آنقدر اورانیوم غنی می کنیم که ... پاره شود.


- گفتگوی اختصاصی با آیت الله جنتی: اگر قرار بود از گرسنگی بمیرم در عصر یخبندان مرده بودم.


- عصر دیروز حدود یک ملیون میکروب که با همکاری برخی ویروس های خارج نشین و چند باسیل ورشکسته سیاسی و با همدستی باکتری های بهایی و تعدادی آمیب همجنـس باز قصد شیوع بیماری در تهران را داشتند ، امشی شدند.


- نرخ جدید کرایه تاکسی اعلام شد: یک ملیون پول پیش و هر کورس صد هزار تومان


- به دلیل سختی شمارش، واحد ِ واحد پول کشور به کیلو تغییر می کند. مثلا از این به بعد برای خریدن یک پفک نمکی باید یک کیلو هزارتومانی پرداخت کنید.


- در هزار و هشتصدمین سفر استانی هیئت دولت، همه ی دولت با حضور در توالت یک منزل، یک حلقه چاه فاضلاب خانگی را که تماماً ساخته متخصصان داخلی بود، افتتاح کرده و بهره برداری رسمی از آن را آغاز کردند. همچنین کاشتن یک نهال خرزهره دیگر دستاورد این سفر ایشان بود.


- در اقدامی نمادین و به منظور همدلی با مردم، جلسه هیئت دولت زیر کرسی برگزار شد. در این میان خانم دستجردی، وزیر بهداشت بیشتر از بقیه هیجان زده بود.


- احمدرضا رادان گفت موجودات وحشت انگیز سطح خیابان ها زامبی نیستند. وی افزود: اینها همان در و داف هایی هستند که سابق بر این برایشان سر و دست شکسته می شد اما به دلیل عدم توانایی در خرید لوازم آرایش به « هیولای اولیه » بازگشته اند.

 

کاریکاتور تورم

 

 



:: بازدید از این مطلب : 203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

 

شعر دیگری از محمد رضا عالی پیام (شاعر چون که او ریش دارد و من نه) 

 

محمد رضا عالی پیام

 

در پسین روزهای فصل بهار .......................برگ ها در هجوم پاییزند

زرد ها مانده اند بر شاخه ......................سبزها روی خاک می ریزند

جای عطر گل اقاقی و یاس .......... بوی خون در فضای این شهر است

گویی احساس سربلندی و اوج.............. با تمام درخت ها قهر است

از کف سنگ فرش هر کوچه.................. خون گلگون لاله را شستند

غافل از این که در تمامی باغ ................ سروها جای لاله ها رستند

شب به شب روی شاخه ی هر سرو..... قمری و چلچله هم آواز است

بانگ الله اکبر از هر سو .............. نغمه ساز است و نغمه پرداز است

هر دهانی که بوی گل می داد ............. دوختندش به نوک سوزن ها

بوی گل شد گلاب و جاری شد............ از دو چشم خمار سوسن ها

ناله ی پر شرار مرغ سحر............ معنی اش ارتداد و بی دینی است

در زمستان ذوق و اندیشه .......... سبز بودن چه جرم سنگینی است



ساقه هایی که سبز تر بودند ............. سرخ گشته به خاک غلطیدند

باقی ساقه ها از این ماتم....................... برگ های سیاه پوشیدند

نخل را کنده بید می کارند ....................... بید مجنون کجا ثمر بدهد

ای که بر روی ماه چنگ زدی .................... باش تا صبح دولتت بدمد

 

 

در همین رابطه ببینید :

شعر دیگر از شاعر چون که او ریش دارد و من نه + دانلود کلیپ


 



:: بازدید از این مطلب : 227
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
 

ناموس چیست ؟ یا چگونه تبدیل به یک بی ناموس شدم ؟

 

هجده ساله بودم که مفهوم ناموس را بطور اتفاقی توی  میدان ونک  کشف کردم.مردم  جمع شده بودند و نگاه می کردند.مرد تنومندی فریاد می زد  و فحش می داد و زنی را که ناموسش بود  روی زمین می کشید. روسری زن پس رفته بود و مرد انبوه موههای سیاه بلند زن را همچون کمندی دور مچ دست خود پیچیده بود  تا فرار نکند و با نهایت قدرتش توی صورت زن می زد. زن زیبا بود ، خیلی زیاد زیبا بود ، با اینکه صورتش از ضرب کشیده های محکمی که مرد به آن می نواخت به رنگ خون در آمده بود م یک جور زیبایی وحشی و هوسناک  در چهره اش برق می زد . مرد  نعره می زد و رو به رهگذر ها فریاد می زد ناموسش را دیده که از ماشین غریبه ای پیاده شده است و مردم با همدردی سر تکان می دادند. زن گیج بود  و چشمهایش از ترس  و ناباوری به دور دست خیره مانده بود . من نایستادم. از آدمهایی که این جور موقع ها می ایستند تا شب برای  زن و بچه شان چیزی تعریف کنند عقم می گیرد. من رد شدم اما  پاههایم می لرزید وتا مدتها صدای سیلی هایی که    بر صورت آن زن نواخته شد  مثل کابوس مرا دنبال می کرد.


***


دومین باری که مفهوم ناموس را فهمیدم خودم آن زنی بودم که برای ناموس مردی به زمین  افتاد.  تازه جدا شده بودم و به خانه ی پدری ام پناه برده بودم . نه خیانتی در کار بود و نه هیچ. دختر خاله ام  در بیمارستان بستری شده بود  و کمی دیر تر از معمول به خانه بر می گشتم. دم در که ماشین را پارک کردم شوهر سابقم به سمت من آمد . انگار خیلی وقت بود که منتظر توی کوچه ایستاده بود  دستهایش از عصبانیت می لرزید پرسید کجا بودی؟ احساس کردم که با خودش فکر کرده که پای مرد دیگری ( ناموس) در میان است. می توانستم توضیح بدم اما لزومی نداشت. او حتی دیگر شوهر من نبود. سوییچ را توی کیفم گذاشتم و  تمام شهامتم را جمع کردم و برای اولین بار گفتم : راستش را بخوای دیگر به تو مربوط نیست!  همسایه ها مهمانی شان تمام شده بود و دم در پر از آدم بود و من درست دم در خانه ی پدری ام بودم ، دلیلی نداشت بترسم. جمله ام تمام نشده بود که مچ دستم را گرفت و پیچاند و من روی زمین افتادم، دستبندم از دستم کنده شد و روی خاک و خل افتاد. انگار دیوانه شده باشد ، مرا روی زمین می کشید و به سمت ساختمان نیمه سازی که  ته کوچه بود می برد.فریاد زدم و از مردم  و از همسایه ها کمک می خواستم اما هیچ کس به روی خودش نیاورد. مرد مسنی هم قدم با ما تو کوچه قدم می زد ،  التماس کنان  کمک خواستم  ولی مرد رویش را بر گرداند و به سرعت دور شد. آنها همسایه های ما بودند و آن منطقه یکی از بهترین منطقه های تهران بود. باورم نمی شد که هیچ کس به کمکم نخواهد آمد وتنها کسی که می تواند نجاتم دهد خودم هستم. نیرویم را جمع کردم و در یک فرصت مناسب با نهایت زورم توی بیضه هایش لگد زدم. از درد خم شد و دستم را رها کرد و من تا خانه دویدم.روپوشم پاره شده بود و پایم زخم شده بود همسایه ها  دم در  ایستاده بودند و مرا نگاه می کردند هیچ کس هیچ چیز نگفت.بعد ها فهمیدم که مردم در امور ناموسی دخالت نمی کنند. بعد ها فهمیدم که چقدر از این مردم متنفرم. بعد ها فهمیدم که وقتی هجده سالم بود نباید از کنار آن زن با بی تفاوتی عبور می کردم و از خودم هم متنفر شدم.


***


آخرین باری که معنی ناموس را فهمیدم پنجشنبه  13 آبان سال 89 بود.باز هم پای ناموس در میان بود ولی  این بار زنی کتک نخورد، این بار جوانی بر روی آسفالت  در برابر چشم همان مردم جان داد. همان مردمی که در مسایل ناموسی دخالت نمی کنند و ته دلشان این را جزو فضایل خود می دانند. همان مردمی که معنی ناموس را خیلی بهتر از من می دانند و می پذیرند که بخاطرش جانی فدا شود. همان مردمی که  شب تخمه می شکنند و داستان را برای هم تعریف می کنند و می خندند. همان مردمی که من از آنها متنفرم.راستی من از کلمه ی ناموس هم متنفرم


منبع : وبلاگ نسوان مطلقه معلقه

 


 

مردم سعادت آباد تهران 45 دقیقه جان دادن مضروب را تماشا کردند

 

 

لینک دانلود : http://www.mediafire.com/?3ik40efitrgib54


این فیلم را حتما ببینید .

 

جلوی چشم دها نفر از ساکنان سعادت آباد یک جوان روی زمین در خون می غلتد .خون کمی  در بدنش باقی مانده  . بارها سرش را بلند می کند و از مردم کمک می خواهد .  

مردم در اطرافش به مدت 40 دقیقه مشغول بحث و گفتگو هستند .  هم از عوامل این اتفاق صحبت می کنند  هم در مورد راه حل های احتمالی برای آنکه انشالله در آینده شاهد تکرار این ماجراها نباشیم هم در مورد ضعف نیروی انتظامی و اورژانس هم در مورد خاطراتی که با این دو بچه محل ضارب و مضروب داشتند .. ،  

 

گاهی وسط صحبت ها شخصی  متلک هم می پراند و میخندند تا در این زمان طولانی حوصله کسی سر نرود .   گاهی یک نفر با صدای بلند مردم را به سکوت فرا می خواند تا صحبت های شنیدنی ضارب چاقو به دست به گوش همگان برسد .

 

و چند متر آن طرف تر مرد ضارب در حالی  که هیچ کاری از دستش بر نمی آید و اصلا کاری به مردم ندارد  چاقویی به طرف شکم خودش گرفته برای مردم قصه تعریف می کند .

 

اگر این یک فیلم کمدی بود حضار در سینما از خنده روده بر می شدند . این یک فیلم بسیار تلخ است اگر بفهمیم ما همین الان داریم وسط این مردم زندگی میکنیم و اینها همه مردمان شهر ما هستند  و در عین حال میتواند بسیار خنده دار باشد اگر باور کنیم کارگردانی پشت صحنه است و این یک فیلم مستند نیست .


جوانی در خون می غلتد و هی سرش را بالا می آورد و از مردم کمک می خواهد مردم در حالی که مشغول گل گفتن و گل شنیدن با مرد چاقو به دست هستند به جوان می گویند بخواب بابا جان مزاحم نشو بزار داریم حرف می زنیم . جوان ناامیدانه میخوابد . چند دقیقه می شود و چون کسی به او توجه نمی کند  دوباره سرش را بالا می آورد که این آمبولانس چه شد . لااقل مرا با ماشین به بیمارستان ببرید . مردی که می آید موتورش را بردارد می گوید : بخواب پسر جان تو مگه هفت ماهه دنیا اومدی آمبولانس الان میرسه با موتور که نمیشه ببرمت بیمارستان .

 

مردم زیاد حوصله ندارند به آنکه افتاده و دارد می میرد نگاه کنند همه توجه ها به چند متر آن طرف تر است . جذابیت آن صحنه و حرفهای مرد چاقو به دست بسیار بیشتر است . فیلم بردار هم کنار جنازه ایستاده و گاهی از خودش فیلم می گیرد و حال می کند  . مرد چاقو بدست وسط آن بی توجه ای یادش به مردی که بر زمین افتاده و نفسهای آخرش را می کشد می افتد و رو به او می گوید : خوردیش بچه خوشگل ؟


مردم دوست دارند سوت و کف بزنند اما خویشتن داری می کنند .

 

 



:: بازدید از این مطلب : 177
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
 

چرا هیچ کس دوست ندارد بند دوم مرغ سحر را بخواند؟  

 

ملک الشعرا بهار

 

مرغ سحر نیازی به معرفی ندارد. سروده ای از محمدتقی بهار در دوران مشروطه که پس از آغاز حکومت رضا شاه به صورت ترانه اجرا شد.

آهنگ این اثر، از مرتضی نی داوود ، فوق العاده زیباست. آهنگ باو جود گیرایی زیر و بالای چندانی ندارد بنابراین حتی کسانی که با خوانندگی آشنایی ندارند می توانند آن را به راحتی بخوانند. اکثر خوانندگان نامی نیز اجرایی از مرغ سحر را به نام خود ثبت کرده اند که می توان به ملوک ضرابی، قمرالملوک وزیری، نادر گلچین، هنگامه اخوان، محمدرضا شجریان و نیز اجراهای متفاوتی از فرهاد، همای و محسن نامجو اشاره کرد.

آنچه تا کنون به عنوان مرغ سحر شنیده ایم عبارت است از بند اول این شعر :


مرغ سحر ناله سرکن، داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را بَر شِکَنُ و زیر و زِبَر کن


بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک تیره را. پر شرر کن


ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن


نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژاله‌بار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است


شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین


جانب عاشق نِگَه‌ ای تازه گل از این، بیشتر کن
مرغ بیدل شرح هجران مختصر٬ مختصر کن

 


اما شاید خیلی ها ندانند که این فقط نیمی از مرغ سحر است و این شعر بند دومی دارد که تقریبا هیچ خواننده ای تمایلی به خواندن آن ندارد.

بند دوم می گوید:



عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد


راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد


از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
دیده تر کن


جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد


ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین، پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین


ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد

  


اما چرا کسی این بند را دوست ندارد؟


بند اول شعری انقلابی است که به دستگاه ظلم می تازد، از زندانی و در قفس بودن آزادی خواهان گله می کند، آرزوی پایان شب تار ملت را دارد و مردم را به قیام و انقلاب جهت پایان دادن به ظلم و شکستن قفس فرا می خواند.

اما بند دوم شعری اجتماعی است. شاعر در این بند از رواج دروغ، منسوخ شدن حقیقت طلبی، از بین رفتن عشق واقعی میان عاشق و معشوق و گم شدن مهر و محبت و شرافت گله می کند و از کسانی می نالد که وطن و دین را بهانه ای برای دزدی کرده اند. اینان چه کسانی هستند؟ تنها حاکمان یا تمامی مردم؟ فضای حاکم بر این بخش از شعر به مورد دوم اشاره دارد. همچنین زمانی که شعر از جور مالک و ارباب شکایت می کند اغنیا را به عنوان طبقه ای از جامعه به باد نقد می گیرد نه به عنوان بخشی از وابستگان دولت.

در بند اول پیشنهاد شعله فکندن در قفس که همانا براندازی حکومت ظالم است مطرح می شود اما در مورد بند دوم شاعر هیچ راه حلی نمی یابد و در نهایت بلبل را فقط به بر آوردن ناله های حزین از دورن این قفس خود ساخته فرا می خواند.

مردم ما همیشه دوست داشته اند که ریشه مشکلات را در حکومت بشناسند و خود را از هر گونه اشکالی مبرا بدانند از این روی خوانندگان همان بخشی از مرغ سحر را خوانده اند و می خوانند که مورد پسند عامه مردم است. جالب این جاست که برخی بی توجهی به بند دوم را به دلیل سیاسی بودن آن دانسته اند که چنین دیدگاهی موجب شگفتی است.

ما تا به حال بارها به دستور بند اول عمل کرده ایم و قفس را آتش زده ایم اما پس از فرو نشستن شعله خود را در قفسی جدید یافته ایم. ای کاش یک بار هم که شده بند دوم را بخوانیم و همت کنیم بر اساس آن ارزش های انسانی را در جامعه ایرانی احیا نماییم .

 



:: بازدید از این مطلب : 203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

 

دکتر کویین و برایان بعد از 25 سال در کنار هم

 

دکتر کویین و برایان بعد از 25 سال در کنار هم

 


 

برایان پزشک دهکده در سن 25 سالگی

 

 برایان پزشک دهکده در سن 25 سالگی

 


 

پزشک دهکده در سن 22 سالگی در حال بازی در فیلم جیمز باند

 

پزشک دهکده

 


 

اینم بدون شرح از دکتر مایک (جین سیمور) و سالی (جو لاندو)

 

دکتر مایک (جین سیمور) و سالی (جو لاندو)

 



:: بازدید از این مطلب : 8575
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

 

شعر دیگر از شاعر چون که او ریش دارد و من نه + دانلود کلیپ

 

محمد رضا عالی پیام معروف به هالو حتما اسمش رو شنیده اید و شعر‌های قبلیش رو گوش کرده اید که در ایران شعر‌های اعتراضی و طنز خود را میسراید.
شعر قبلیش که کلیپش بصورت گسترده پخش شد (چون که او ریش دارد و من نه) رو حتما شنیدید.


این شعر رو اینجور که خودشون میگن بعد از شنیدن حرفهای یکی‌ از معمم‌های معروف سروده اند. که ایشان گفته بودند سیل و طوفان اروپا به خاطر بی‌ بند و باری زنهایش میباشد.






با دوتا گوشم شندیم شیخ شهر روز جمعه بر فراز منبری
شیره ها رو خورد و حکمت در نمودگفت ای شیره سراپا شکری


بعد از ان فرمود این طوفان و سیل در اروپای به این پهناوری
هست از بی بند و باری زنان بی حجابی لخت و عوری دلبری


گفتم ای شیخ اجل صد افرین بر چنین کشف ثقیل الباوری
مانده ام انگشت بر لب از کجا کردی این کشف خیلی محشری


این چنین کشف هوا پلتیک را ثبت باید کرد ثبت محضری
تازه فهمیدم شقیقه با گوزن ربط داره در بلاد کافری


تخم کفتر خورده ای ای ناقلا کین چنین افکارا میپروری؟
من گمانم وحی بر تو می شود مرگ من جون قلی پیغمبری؟


پس اگر نه این همه اسرار را از کجای خویش در می اوری
من شنیده بودم این حرف ظریف هر کجا جنگ است در هر کشوری


پای یک زن در میان باشد ولی نه امور جوی و بالا سری
این اگر می باشد استدلال تو بهتر از هر کس خودت مستحضری


خشکسالی در بلاد مسلمین از گناه چادر است و روسری
رودها خشک وبرگها زرد شد مرد گاو مش حسن از لاغری


تا ببارد برف و باران از هوا در هوای سرد ماه اذری
امر کن زنها کمی شل تر کنند روسری را اینوری یا اونوری


تا ببارد باران بر زمین محض ابروی زری،  خال پری
بعد از ان درویشن چشم خودت یا نگاهش کن به چشم خواهری


تا که دیدی که سیل جاری شد بگو بس کنند ان عشوه و عشوه گری
روی خود محکم بگیرند کانچنان اسمان وا ماند از سیل اوری


گر چه با این حرفها شیخ کبیر ابروی شیخ ها را میبری
لیک ممنونم برای طنز ما دم به دم مظمون نو میبپروری


حال میدانم چرا اشعار من هر کجا دارد هزاران مشتری
شیخ اگر کفر است انچه گفته ام کفر ما ها را تو در می اوری


خر تصور کرده ای این قوم را یا که خود بلا نسبت خرها خری
گر شود سوراخ سقف اسمان اینچنین بایدبگیری پنچری


 


 

لینک تصویری :







 
 
 
 


:: بازدید از این مطلب : 13981
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
 
 
 
عکس پزشک دهکده


امروز تلوزیون ایران نادانسته و ناخواسته قسمتی از سریال پزشک دهکده را پخش کرد که تمام قوانین و ایدئولوژی فقه و حکومت دینی را زیر سوال میبرد.


داستان از این قرار بود که دکتر مایک یک کتابخانه تاسیس میکند و در ابتدا همه راضی و خوشحالند. تا اینکه پدر روحانی متوجه وجود بعضی از کتابهایی که مخالف دین نوشته شده میشود و تصمیم میگیرد مانع از انتشار آن کتابها شود...

و بخشدار که خود بیسواد است و نظر مثبتی روی فرهنگ کتاب خوانی ندارد استقبال میکند و از این موضوع بهانه ای پیدا میکند برای از بین بردن همه کتابها...


همزمان برایان(کودک خردسال) کتابی خوانده بود که به وسیله آن میتوانست غورباقه ها را به پرش وادار کند و تصمیم گرفته بود این کار را امتحان کند...

بخشدار کتابها را علی رقم مخالفت شدید دکتر مایک و خانواده اش آتش میزند.

این یعنی نویسنده میخواست بگوید نظر پدر روحانی که موافق سانسور بود، نه نابودی همه کتابها، حالا منجر به از بین رفتن همه چیز شده.



در پایان داستان برایان در یک مسابقه پرش غورباقه روشی که در کتاب برای پراندن غورباقه ها یاد گرفته بود را اجرا میکند ولی موفق نمیشود و بازی را میبازد.

ناراحت موضوع را با دکتر مایک مطرح میکند و جواب دکتر مایک تمام صحبت اصلی این داستان بود . او جواب میدهد:


درسته شکست خوردی ولی این برایت تجربه میشود یاد بگیری هرچیزی را که میخوانی قبول نکنی ولی همه چیز را بخوانی و با فکر واندیشه و تجربه راه درست رو انتخاب کنی...


...................................................



یاد صحبتهای روحانی ای افتادم که قبلا برای من قابل احترام بود و حالا نیست. او در ایران دکترای فقه دارد و یکی از رده های بالای مملکتیست(اسم نمیبرم)

اون شخص در یک سخنرانی در مسجد می گفت همانطور که ممکنه فیلمهای مبتذل انسان رو گمراه کنه خواندن کتابهایی که ما تایید نمیکنیم هم ممکنه یک انسان رو از راه بدر کنه. دقیقا حرفش این بود : "خواندن کتابهایی که مخالف عقاید ماست حرام است!"


حال صادقانه قضاوت کنید کسانی که خواندن کتاب های مخالف عقایدشان را حرام میدانند آیا میتوانند حرفی از عقل گرایی بزنند...

اگر کسی صاحب حق و حقیقت باشد میگوید همه کتابهای مخالف مارا بخوانید و پاسخ را هم از ما دریافت کنید و خود بوسیله عقلتان راه صحیح را انتخاب کنید. این یعنی آزادی اندیشه...


کسی که صاحب حق و حقیقت است ترسی از بادهای مخالف ندارد چون این بادهای مخالفند که باعث بالارفتن بادبادکها میشوند.


یعنی بالا رفتن فکر ، عقل ، فرهنگ ، انساندوستی و ...



 
 
 
 


:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی
 

داستان کوتاه طنز بسیار زیبا ( این بار اولت بود )

 

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود. "

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

 

 

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد



:: بازدید از این مطلب : 221
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم،  

وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم
وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم…
و باز تنهاییم ...



:: بازدید از این مطلب : 243
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی خالقی

 

گفتی نفرین میکنی ؟

گفتم نه ...فقط از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه....

هنوزم از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه.....



:: بازدید از این مطلب : 245
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : | نظرات ()