حدود7-6سال پیش بود خونه خالم اینا بودیم داشتیم بازی میکردیم من اومدم تو آشپزخونه دیدم پسرخالم کمرشو داره نشون مامانم میده و عروس خالمم کفگیر دستشه ومیخواست برنج آبکش کنه و مشغول بود... منم که نبودم نمیدونستم چی به چیه کمرشو دیدم یهو به عروس خالم گفتم دلت اومد با کفگیر داغ پسرخاله منو بزنی... که آشپزخونه رفت رو هوا.....بعد گفتن که تازه حجامت کرده و....
پریشب زنگیدم به همین پسرخاله عزیز و گفتم که فردا شب میخوام برم حجامت و اومدم ازش سوال بپرسم که گفت یادته به من چی گفتی؟از خجالت آب شدم و...بعدش کلی سوال پرسیدم میگم درد داره؟میگه نه زهرا خانوم دردش درحد آمپوله...آمپول درد داره؟؟؟؟منم که اصلا از امپول نمیترسم.....گفتم نعععععع خدامیدونه تودلم چی میگذشت.. میگم شما مردی میگی درد داشت من که.....!!!بعد میگم جاش چی میمونه؟میگه آخه سوالی میپرسی ها مثه خراش که رو دستت بیفته جاش میمونه؟...خلاصه کلی راهنمایی کرد و....
بابا که سر کاره مامان جان هم که استراحت و...داداهم که کلاس خودم تهنایی باید برم....یه حس جالبه ها...
امام صادق مرتب حجامت میکرده....خیلی هم سفارش شده و خیلی هم ثواب داره....
دیشب قبل از اینکه برم زنگیدم بابا....با کلی.....گفتم بابا مثه یه شیر میخوام برم زیر تیغ....
خلاصه ...
منشی دکی جان گفت رو به قبله بشین گفتم که مردم رو به قبله باشه؟؟خندید....ساکشن کردمنم که حساس با اینکه به زور خودمو کنترل میکردم میگفت دخرت این قدر حساسی تو؟ و بعد دکترجان را صدا زد آمد وگفت خانوم و... میترسی؟منم که شییییر گفتم نع مگه ترس داره!هیچی شروع کرد یه دعایی بخونه وبا صدای بلند و گفتم یا ابالفضل رو به قبله هستم دعا هم میخونه تیغم دستشه دیگه تموم شد....کاش قد بلند بود دلم نمیسوخت .....که حس کردم شروع کرد.....بعدشم که دستگاهشو روشن کرد و...فقط دستامو گذاشته بودم رو چشمم و هرچی درد میکشیدم چشمامو فشار میدادم حس میکردم تموم جونمو داره این دستگاه میمکه....مکشش خیلی بد جور بود...
بعدشم پانسمان و تموم...
درکل....دردش شیرین بود.....
اما وقتی اومدم این فشار نازم شدید زد بالا.....بابا اگه بود که دیگه به این زودی پایین نمیومد.....
صبح بابا زنگیده میگه شیرم چطوره؟؟گفتم حال من خوب است اما با تو بهتر میشود...
توصیه میکنم حتما بریدحجامت کنید خیلی مفیده ....
:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0