حافظ همیشه عشق را ستوده و آن را سرچشمه نیکی های بسیار میداند .و حال بنده حقیر می خواهم با بازیچه قرار دادن دیباچه دیوانش بگویم که : از عشق بیزار شده ام و همگان هم مرا نیز بر حذر میدارند.
سعیم این بوده که وزن و قافیه ها را دست کاری نکنم و همینطور در جهت مشابه سازی با اصل غزل کلماتی را در جاهای متقارن به کار ببرم. امید وارم مقبول گردد. اصل غزل را نیز برای قیاس بهتر میگذارم . سپید ها فرموده حضرت حافظ و سرخها عرض بنده حقیر .
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها که عشق افسار زد بر دل به پشتم بار مشکلها
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
ببوی سیم و زر شاید که دلبر چهره بگشاید زعشق آخر مزن شعری چه جور افتاده در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها
مرا زد ساربان طعنی : تب عشقی چرا هر دم ؟ بوَد در کاروان عاشق بسوزانم محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبوَد ز راه و رسم منزلها
به وی گفتم : تو درمان کن ، طبیبم این چنین گوید که عاشق را دوا نبوَد بباید کنج منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
کمر باریک و زلف موج و ابرویی چنین مایل ندارند جرات دریا ادعا داران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
همه گفتند خود دانی ، ندارد راه عشق آخر نهان کن عشق خود در دل که شورانی محفلها
حضوری گر همی خواهی از و غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
حقیرا سفلگی تا کی ؟ به عشقت گو خداحافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0